شایان در پارک
سلام عشقم دیشب چون هوا خوب بود بابا مهران پیشنهاد داد که بعد از افطاری بریم پارک و اونجا شما دوچرخه سواری و یه کم هم بازی کنی . پس زودی حاضر شدیم که بریم پارک .
پسرکم یه خبر خوب که بالاخره دوچرخه سواری بدون کمکی رو یاد گرفتی . آفرین به شما عزیزم شما دیگه بزرگ شدی و بهت نمی اومد که با کمکی دوچرخه سواری کنی .
شایان جون شما دیشب کلی اونجا سرسره بازی کردی و از اونجایی که از تاب بازی خاطره بدی اصلا نزدیک تاب نرفتی . الهی مامان فدات بشه که هنوز اون خاطره هولناک از یادت نرفته . امیدوارم که دیگه همچین اتفاقی نه واسه شما و نه واسه هیچ بچه ای بیفته .
موقع برگشتن هم اونقدر خسته بودی که تو ماشین خوابت برد . خواب های خوب خوب ببینی عزیزم .
این هم عکسهای شایان جون موقع سرسره سواری شرمنده که از دوچرخه سواری نتونستم عکس بگیرم آخه اونقدر ذوق داشتم که یادم رفت از اون لحظه برات عکس بگریم .
الهی قربونت بشم که وقتی از دهن اون اژدها بیرون اومدی با شیرین زبونی و بلند بلند و با اون ژستت گفتی من باکوگانم و قوی هستم و از شکم اژدها بیرون اومدم . دیدی مامان من چقدر قویم . الهی مامان فدای او حرکاتت و شیرین زبونی هات بره . عشقم دوستت دارم اندازه . . .