شایان شایان ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

شایان عشق مامان و بابا

شایان درقالب تصویر

بدون شرح ا شایان چهاردست و پا و برای فضولی به سمت راه پله شایان وقتی که با پستونکش همه رو سرکار میذاره  بدم   نه نمی دم !!!!! نوروز 89 خزرآباد ساری شایان  و بابا مهران چهارشنبه سوری سال 88 ماهان و شایان یلدای 88   یلدای 1388 خونه مامان جون و باباجون   محرم سال 1388 اردبیل - سقاخانه حضرت ابوالفضل (ع) بهار 89 ...
1 خرداد 1393

شایان فارغ التحصیل میشه

سلام پسرم امروز 1/3/93 مراسم فارغ التحصیلی شما از کلاس گلها توی مهدکودک آنا بود . این مراسم در تالار کوثر واقع در مجتمع تفریحی شورابیل به مدیرت خانم توکلی انجام گرفت و شما  از کلاس گلها فارغ التحصیل شدین و به مرحله جدیدی قدم گذاشتی و از سال آینده در مقطع پیش دبستانی شروع به تحصیل می کنین . امیدوارم که در تمام مقاطع تحصیلی و تمام مراحل زندگیت موفق و موید و پیروز باشی و ما شاهد پیشرفت هرچه تمام شما باشیم. به امید آن روز . . . عزیزم امروز هرکلاس واسه خودش یه برنامه داشت و برنامه شما شعر به همراه رقص بود که شعر و رو می خوندین و با  حرکات دست اجرا می کردین  به این صورت : کدو کدو این ور کدو   &n...
1 خرداد 1393

یک روزتعطیلی خوب

سلام پسر نازم  امروز صبح  مورخ 26/2/93 سر صبحانه بابا مهران پیشنهاد داد که  واسه گردش و تفریح بریم  منطقه گردشگری فندقلو .  ما هم از این پیشنهاد بابا جون استقبال کردیم و وسایلمون  رو جمع کردیم  و واسه نهار  و گردش رفتیم فندقلو . اونجا بود که  تصمیم  گرفتیم  که اول  سوار تله کابین فندقلو  -  حیران  بشیم و از اونجایی که شما اولین بار بود سوار تله کابین می شدی خیلی خوشحال بودی ، خلاصه جونم برات بگه که اوایل حرکت می ترسیدی ولی یواش یواش ز اینکه  توی یه  کابین مابین هوا و زمین  حرکت می کردی  خیلی  ذوق  زده شدی و وقتی گردنه حیران رو م...
27 ارديبهشت 1393

شایان یه پسر شیرین زبون

شایان جان الان که دارم مینویسم اداره هستم و یاد کارهای دیروزت افتادم . پسرم  چقدر شیرین زبون شدی و سر زبوندار ، دیگه واسه خودت مردی شدی و از عهده همه کارات بر میای و نیازی به کمک من نداری . دیروز مصادف بود با روز پدر . دیگه نمی دونستی چیکار کنی صبح اول وقت کادویی رو که واسه بابا مهران گرفته بودیم رو ورداشتی با چه سرزبون و حالتی سرتاپا احساس اونو به بابا مهران هدیه کردی و قبل از اینکه من به شما بگم به بابا چی بگو رفتی جلو و روی بابا رو بوس کردی و گفتی بابا جون عید شما مبارک و بابا مهران اونقدر خوشحال شد که نمی دونست به شما چی بگه و شما رو غرق بوسه کرد . و نزدیکهای ظهر رفتیم خونه مامان جون و باباجون و اونجا هم از وقتی وارد خونه ...
24 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

شایان عزیز پسر مهربان و دوست داشتنی من . از اینکه دیر شروع به تهیه این وبلاگ کردم معذرت می خواهم .ولی از این به بعد سعی می کنم تمام لحظات زندگیت رو به تصویر بکشم و دراین وبلاگ قرار بدم تا در اینده وقتی بزرگ شدی بتونی اون رو بخونی و تماشا کنی و این یک یادگاری باشه از یک مادر به فرزند عزیزتر از جانش .  به روایت تصویر      شایان 3 روزه                                                &nb...
24 ارديبهشت 1393